تعریف تفکر و نظرى گذرا بر سير فكر فلسفى
نظرى گذرا بر سير فكر فلسفى از آغاز تا سهروردى
از آنجا كه فلسفه سهروردى علاوه بر تأثّر فراوان از حكمت خسروانى ايران باستان، از انديشه هاى فلسفى حكماى يونان بويژه افلاطون و نوافلاطونيان هم بسيار متأثّر بوده است، نظرى اجمالى به سرآغاز پيدايش انديشه هاى فلسفى و مرورى بر اصول و مبانى نظريّات فلسفى اساطين حكمت يونان براى درك بهتر مطالب اين كتاب مفيد خواهد بود.
واژه «فلسفه» كه از ريشه يونانى «فيلوسوفيا» به معنى دوستدارى دانايى است، خود بيانگر انگيزه و هدف فلسفه است.
اخوان الصّفا مىگويند: «فلسفه، آغازش دوست داشتن دانشهاست، وسطش معرفت حقايق موجودات به قدر طاقت انسانى است و آخرش، گفتار و كردار بر وفق علم است».[1]
انگيزه علم برآوردن نيازهاى عملى زندگانى و هدف آن دستيابى به دانسته هايى است كه كارايى عملى داشته باشند و سنجش آنها به روش تجربى ممكن گردد. كار علم شناختن ذات اشيا نيست، بلكه پى بردن به مناسبات بين آنهاست.
امّا انگيزه فلسفه، شوق و عشق به شناختن است و هدف آن دستيابى به نظامى خردمندانه براى شناختن ذات اشياست.
فلسفه، از طبيعت انديشيدن و انديشمند بودن انسان بر مىخيزد و در واقع همان انديشيدن خردمندانه است.
فلسفه، به معنى نظريّه هاى حاصل از ژرف انديشى درباره هستى و جلوه هاى گوناگون آن، بسى پيش از سقراط در هند و مصر و چين و ايران وجود داشته است، با اين تفاوت كه انديشه شرقى، انديشه عقلى صرف نبوده و عناصر عاطفى و صوفيانه نيز در آن رخنه داشته است. نخستين انديشه هاى متافيزيكى را در نوشته هاى دانايان هند كه قدمت آنها به هشتصد سال پيش از ميلاد مىرسد مىتوان يافت. در اين نوشته ها سخن بر سر اصل و آغاز هستى است؛ اين توجّه به بنياد معنوى هستى را در سخنان لائوتسه نيز كه در همين دوران در چين ظهور كرده است مىتوان يافت.
تاريخ انتشار آيين زردشت در ايران زمين، حد اقل به هفتصد سال قبل از ميلاد مىرسد و تا يك قرن قبل، اين تاريخ را تا 6000 سال قبل از ميلاد مىرساندند.[2]
تمدّن مصر آن چنان تمدّن كهنسالى است كه هيچ يك از تمدّنهاى ديگر عالم بر آن سبقت نداشته است … مصر براى متفكّران نخستين يونان سرزمين علم و معارف بود و مقصد دانش پژوهان.[3]
پس از شكوفايى فرهنگهاى بزرگ در سرزمينهاى چون هند و چين و مصر و ايران و بين النّهرين، يونان نيز با بهره گيرى از همه تمدّنها و فرهنگهاى قديم در پهنه فرهنگ نمايان شد و از ميان جنبه هاى گوناگون فرهنگ، بويژه در فلسفه اهميّتى اساسى يافت.
امّا فلسفه، به معنى سنجش دقيق و قانونمند مفهومها و انديشه ها، از سقراط آغاز مىشود لذا در تاريخ فلسفه، سير انديشه در يونان را ملاك و مبناى بررسيهاى تاريخى فلسفى قرار مىدهند.[4]
فلسفه يونان چهار دوره دارد:
- از طالس تا سقراط (از قرن هفتم تا پنجم ق. م)
- سقراط، افلاطون، ارسطو (قرن پنجم و چهارم ق. م) 3. از مرگ افلاطون تا آغاز فلسفه نو افلاطونى (از پايان قرن چهارم ق. م تا قرن سوم. م) 4. نو افلاطونى (از قرن سوم تا ششم. م) دوره بحثهاى دينى بر مبناى تصوّف.
شيخ اشراق- رحمه اللّه- در آثار خود علاوه بر افلاطون و ارسطو از كسانى همچون هرمس، آغاثاذيمون فيثاغورس، انباذاقلس، سقلبيوس، هرقليطوس و ذيمقراطيس با تعظيم و احترام خاصّ ياد كرده، هرمس را پدر حكما خوانده و زمان آغاثاذيمون را قبل از او دانسته است. افلاطون را حكيم الهى و فرمانرواى مطلق حكمت ناميده است و براى اين حكما، قدر و منزلتى بسيار والاتر از فلاسفه دوره اسلامى همچون ابو نصر فارابى و ابو على سينا قائل شده است و هشدار مىدهد كه مبادا گستاخى اين اسلاميّون با فيثاغورس، تو را از راه به در برد؛ زيرا اينها هر چند بسيار خوب مسائل را شرح داده و موشكافى كرده اند، امّا بر بسيارى از اسرار نهانى كلام اين حكماى اوايل بويژه انبيا آنها وقوف نيافته اند، زيرا بيشترين كلام اين قوم بر رمز و مجاز بوده است.[5]
اينك بر اهمّ مبانى فلسفى بعضى از فلاسفه و متفكّران اين ادوار چهارگانه يونان بويژه آنهايى كه اسمشان در آثار سهروردى آمده است و يا در فلسفه او تأثير خاصى داشته اند به خصوص افلاطون و فلوطين نظرى سريع و گذرا خواهيم داشت.
الف) دوران پيش از سقراط (از قرن هفتم تا قرن پنجم ق. م)
- طالس) thales (، در ملطيّه) Miletus (واقع در ايونيا، آسياى صغير بين 640 تا 624 ق. م. زاده شد. وى قديمترين حكيم شناخته شده يونان است.
همه اطلاعات مورخين فلسفه از طالس از طريق ارسطوست. خلاصه نظريّاتى كه به او منسوب است از اين قرار است:
- زمين بر روى آب شناور است.
- آب علّت يا سبب مادّى تمام اشياء است.
- همه اشياء سرشار از خدايانند، آهنربا زنده است.
- انكسيمندر) Anaximander (شاگرد يا دستيار جوان طالس از 610 تا 547 ق. م.
مى زيست. وى نخستين فيلسوفى بود كه نظريّات خود را نوشت.
او عنصر اوليّه همه اشياء عالم را عنصرى نامتعيّن مىدانست كه قابل تبديل به هر چيزى است. و اين عنصر، مقدّم بر اضداد است و اضداد از آن به وجود مىآيند. او معتقد به تعدّد عالم بود و مىگفت: جهان ما يكى از آنهاست. او نخستين كسى است كه نقشه جغرافيايى كشيد و به انحناى زمين پى برد. او معتقد بود كه زمين در هوا معلّق است.
- هرقليطوس/ هراكليتس) Hracleitus (. شاهزادهاى از مردم افسوس بود كه بر مبناى اكثر روايات در 500 ق. م شهرت داشته است و به سبب سخنان رمزآميز و غامض و نامأنوسش به «هراكليتس تاريك» شناخته مىشد.
به نظر او جهان حقيقتى است حاصل از «صيرورت مستمرّ». كثرت و تعداد اشيا عين وحدت آنها و تباين و تضادّشان عين سازگارى است، و وجود تمامى موجودات حاصل اين تباين و تضادّ بين اضداد است. مذهب «امتزاج اضداد» جزئى از فلسفه هراكليتس است. او مىگفت جنگ، پدر تمام چيزهاست و هستى عالم همان جنگ اجزاى آن است و اگر جنگ به پايان برسد عالم هم به پايان مىرسد و خوشى عالم در همين جنگ و تباين است. «بيمارى، تندرستى را خوش و مطبوع مىكند و گرسنگى؛ سيرى را و خستگى، استراحت را».[6]
او مىگفت مقصد صيرورت مستمرّ جهان «عقل» است. در جهان بينى او، آتش جايگاه خاصّى دارد و آن همان موجود يگانه ازلى است كه همواره دگرگونى مىپذيرد و اشياى متضاد را پديد مىآورد و هيچ گاه حيات در آن نمىميرد.[7]
- فيثاغورس) Pythagoras (از زندگى و شرح حال او اطلاع دقيقى در دست نيست، گويند از مردم جزيره ساموس واقع در ساحل آسياى صغير بود در 570 ق. م. به دنيا آمد و در 532، به صقليّه (سيسيل) واقع در جنوب ايتاليا مهاجرت كرده و در شهر كرتون ساكن گرديد و مكتبى بنا نهاد كه نوعى نظام دينى داشت. برخى از مؤرخين فلسفه وى را «پدر فلسفه الهى» لقب داده اند.
هگل مىگويد: فيثاغورس شخصيّتى ممتاز داشت و داراى پاره اى قدرتهاى معجزه آسا و شفا بخش بود.[8]
آنچه مسلّم است اين است كه فيثاغورس و اتباعش در كرتون و ديگر شهرهاى ايتاليا انجمنهاى دينى و سياسى و علمى ترتيب دادند و مىخواستند حكومتى مبنى بر اساس علم و فضيلت تشكيل دهند.[9] اعضاى اين گروه يك زندگى مرتاضانه و سخت را با مطالعه و تحقيق علمى به خصوص در رياضيّات به هم آميخته بودند.
فيثاغورس بر اثر كشف مهمّ تناسب عددى فواصل موسيقى و هماهنگى آنها، در پزشكى نيز قابل به اين تناسب و نسبيّت شد و اين اصل را در روح و نفس هم اعمال كرد و رفته رفته بدان جا رسيد كه عدد را اصل همه اشيا دانست. او مىگفت اگر نغمه هاى موسيقى قابل تحويل به اعداد باشند چه دليلى وجود دارد كه ساير اشيا را نتوان به عدد تحويل كرد.
مكتب فيثاغورس علاوه بر جنبه علمى از جنبه تصوّف هم برخوردار بود، زيرا فيثاغورس به مسأله يگانگى خداى ناديده بيش از هر چيز ارج مىنهاد و عالم محسوس را به بطلان و فريب متّصف مىساخت و معتقد به جاودانگى روح و وحدت كاينات بود و به سبب اعتقاد به جاودانگى روح، به تناسخ معتقد بود و لذا قول به تناسخ و اصالت عدد در كاينات، دو ركن اساسى فلسفه و جهان بينى او شد.
فيثاغورس متفكّرى است كه حدس اشراقى را مورد اهتمام خاص قرار مىدهد و آن را از حسّ و فكر برتر مىشمارد و اين همان كشف شهودى در تصرّف و عرفان است.
فيثاغورس نفس را جوهرى مغاير با جسد مىدانست.[10]
- ذيمقراطيس/ دموكريتس) Democritus (( حدود 460- 370 ق. م). و نظريّه اتمى (ذرّه).
معاصر سقراط بود. مكتب فلسفى او در تاريخ انديشه بشرى غوغايى عظيم برپا كرد چنانكه انعكاس آن در دوره علمى كنونى هم به گوش مىرسد. گويند صد سال عمر كرد.
شاگرد لئوكيپوس ملطى بود. ذيمقراطيس بر فلسفه خود نظريّههاى نفسى و اخلاقى نيز افزوده است كه از حيث بساطت و عمق به حدّى است كه تا امروز هم ارزش و اعتبار خود را همچنان حفظ كرده است.[11]
بر طبق نظريه او هر چيزى شامل اجزا و ذرّات كوچكى است كه آنها را نمىتوان بيشتر تقسيم و تجزيه كرد. نام «اتم» از اين جاست (تقسيم ناپذير). ساختمان اتمها از يك مادّه است، ولى در چيزهايى مانند شكل و اندازه و وزن و حركت و وضع، اختلاف دارند. اتمها، در يك خلأ نامتناهى يا مكان خالى در چرخشاند.[12]
در آغاز خلأ بود و انبوهى از ذرّات، ذرّات در خلأ رها شدند و از تأليف آلى و صدفهاى آنها عوالم بىشمار به وجود آمد.
- انباذقلس[13]. در حدود 444 ق. م در «آگراكاس» از اعمال صقليّه متولّد شد. داراى انديشه دينى بود و با مكتب فيثاغورس ارتباطى استوار داشت. آراى فلسفى او منحصر به اين است كه مىگفت: عالم مركب از عناصر اربعه است. اين عناصر ازلى و ابدى و از حيث كميّت متعادل اند، تركيبات گونه گونه اى پيدا مىكنند و اشياى مختلف از تركيب آنها پديد مىآيد، تركيب اين عناصر و انفصالشان تابع قانون ازلى دو جانبه مهر و كين يا جاذبه و دافعه است و اين دو حالت در عالم متعاقب يكديگرند. منشأ حيات قواى آليه اى است كه بر جهان سيادت دارد و آن مولود صدفه است.
همه نفسها جزئى از اصل واحدند و از جسمى به جسمى ديگر مىروند و صيرورتى لانهايت دارند. اين تناسخ سرنوشت نفسهايى است كه مرتكب گناه شده اند و تنها نفسهايى كه كسب فضايل كرده اند از قيد تناسخ رها مىشوند و به بهشت جاويدان نزد خدايان خواهند رفت. او گوشتخوارى را نهى كرد زيرا آن را خوردن گوشت خويشاوندان به حساب مىآورد.
ب) دوره سقراط، افلاطون و ارسطو (قرن پنجم و چهارم ق. م)
. 1. سقراط (حدود 470- 399 ق. م). در تاريخ فلسفه اروپا هيچ نامى به اندازه نام سقراط مورد احترام نيست. سقراط نخستين فيلسوف از مردم آتن است. نوشتهاى از خود به جا نگذاشت و تنها اقوالى درباره شخصيّت و زندگانى و انديشههاى فلسفى او را در نوشته هاى ديگران به خصوص افلاطون، و ارسطو و گزنوفون[14] مورخ و اريستوفانس[15] نمايشنامه نويس، مىيابيم. در عصر او دو گرايش فكرى وجود داشت: يكى ماوراى كه بيشتر به رياضيّات و طبيعيّات و فلكيّات مىپرداخت و ديگرى سوفسطايى كه فكر بشر را عاجز از درك حقيقت مىدانستند و هدف آنان تعليم هنر زندگى و نظارت و تنظيم آن بود و بيشتر به شيوه هاى خطابى توجّه داشتند.
سقراط، از جهت انسانگرايى و عدم توجّه به طبيعيّات يك سوفسطايى بود، امّا خردمندترين سوفسطايى كه خود در بدنام كردن و رسوا سازى سوفسطائيان دخالتى عظيم داشت و از همرنگى و آميزش با گروه ولانگار سوفسطايى عصر خويش امتناع مىورزيد.
او بارها تأكيد كرده بود كه وظيفه آدمى شناختن خويشتن است. از نظر اخلاقى، سقراط، عدالت را بالاترين فضيلتها به حساب مىآورد. و مسأله اساسى زندگى را همانا دانش تشخيص بين خير و شر مىدانست.
از نظر فلسفى او نخستين كسى است كه به وجود حقيقى ثابت و مثلى مستقلّ از حقايق محسوس و معرفتى صحيح كه بدون فضيلت معنايى ندارد، ايمان آورد كه بعدا افلاطون اين نظريّه مثل او را پروراند.
به نظر ارسطو، شيوه استدلال استقرايى و توجّه به شناخت مفاهيم كلى و كليّات، از ابتكارات سقراط است. و سخن آخر اينكه ويژگى برجسته سقراط، شخصيّت متواضع و ملكات و كمالات اخلاقى و عقلانى او بود.
- افلاطون (427- 348 ق. م) به سال 427 ق. م. در يك خانواده اصيل در آتن به دنيا آمد و از تربيتى در خور شأن يك اشراف زاده برخوردار گرديد. در بيست سالگى به سقراط پيوست و مدّت هيجده سال ملازم او بود، سپس در مسافرتى طولانى از جزيره كرت[16] و سيسيل و مصر ديدن كرد و مدتى به فرقه فيثاغورسى پيوست و در سال 387 ق. م كه چهل ساله شده بود به آتن بازگشت و در همان سال در باغ آكاداموس مدرسه اى بنياد نهاد كه به آكادمى معرف شد و بقيّه عمر را در آنجا در ميان شاگردانش كه ارسطو هم يكى از آنها بود به بحث و تعليم و تحرير به سر برد.
وى رسالات بسيارى نوشت كه در تمام آنها بجز آخرين رساله اش نواميس، سخنگوى اصلى و مهمّ سقراط است.
افكار سقراط موجب پيدايش چند اصل مهمّ در فلسفه شد: يكى از مهمترين آنها قول به اصل عالم مثل و حقايق ازلى است. ديگر اينكه آدمى در پى سعادت است و بايد تعريف آن را دريابد و براى وصول بدان ارزش عدالت و شجاعت و عفّت و حكمت و ديگر فضايل را بشناسد. ديگر اينكه مدينه را نظامى است كه براى تأمين سعادت افراد و بقاى دولت، مردم بايد بدان پايبند باشند.
مشهورترين كسى كه آراى سقراط را در قالب فلسفى روشنى ريخت و افكار بلند فلاسفه پيشين و آنچه را به نبوغ خلّاقه خود دريافته بود بر آن افزود و از آن مكتبى محكم و استوار ساخت، بزرگترين همه فلاسفه على الاطلاق، حكيم الهى افلاطون بود.
آثار افلاطون: آثار افلاطون را مىتوان به دو دسته تقسيم كرد: 1. محاورات. 2. مباحث و مطالبى تخصّصى كه در آكادمى براى دانشجويان بيان مىكرده و دانشجويان از آنها يادداشت بر مىداشته اند. نكته مهم اين است كه آنچه به عنوان آثار افلاطون شناخته شده و به ما رسيده است همان محاورات اوست كه به نظر عدّه اى مطالبى غير تخصّصى بوده كه براى عامّه با سواد طرحريزى مىشده است و اين مسأله در مورد آثار ارسطو كاملا به عكس است، يعنى آنچه از او به ما رسيده مطالب و مباحث تخصّصى او بوده است.
محاورات او سى و شش محاوره است كه مجموعه كامل آن در دست است.
فلسفه افلاطون: از آنجا كه فلسفه افلاطون بيش از آنكه به بيان حقايق بپردازد و درباره آنها استدلال نمايد، به جست و جوى حقيقت مىپردازد و به تعبير بعضى «فلسفه براى افلاطون همان ديالكتيك است و ذات ديالكتيك هم همان حركت است كه هر گونه سيستم بستهاى را در هم مىشكند».، يكى از دشوارترين كارها تعيين عناصر اصلى فلسفه اوست.
به هر حال در تاريخ فلسفه يك سلسله افكار و آراى مهم منسوب به اوست كه برتراندراسل آنها را بدين صورت ترتيب داده است:
الف) مدينه فاضله: مدينه فاضله، از مهمترين موضوعات فلسفه افلاطون است، طرح او از اين مدينه قديمترين طرح مدينه هاى فاضله تاريخ انديشه بشرى است. طرح جامع اين مدينه فاضله در كتاب مفصّل جمهوريّت او كه قسمت زيادى از آن به همين موضوع اختصاص يافته، ارائه گرديده است.
فكر اساسى موضوع جمهوريّت، تعريف عدالت و شناخت ماهيّت آن است. در اين طرح همه جنبه هاى فردى و اجتماعى يك جامعه مورد بحث قرار گرفته است و پيشنهاد او اين است كه در مدينه فاضله بايد حكيمان حاكم باشند.
ب) نظريّه مثل: نظريّه مثل هم در كتاب جمهوريّت در جنب آراى سياسى، نه تنها در درجه اول اهميّت قرار گرفته، بلكه مشهورترين و مؤثرترين قسمتهاى كتاب است.
مبناى قول به مثل اين است كه چون مدركات حسّى دايم در تغيّر و صيرورتاند و صفات و ويژگيهاى نسبى ناپايدار و متباين دارند، لذا واقعى نيستند و نمىتوانند متعلّق معرفت باشند.
متعلّق معرفت حقيقى، صورى است كلّى، ازلى و ابدى و غير جسمانى و غير مدرك به حواس و در عين حال قائم به ذات و واقعى. بنا بر اين برخى از صفات و خصوصيّات مثل بدين قرارند:
- مثل اجناساند: يعنى افراد يك نوع يا يك جنس را در بر مىگيرند و در عين حال كلّى منطقى نيستند، بلكه جواهر قائم به ذاتاند.
- نظم و سلسله مراتب صعودى دارند و در نهايت مراتب جناس الاجناس قرار دارد.
- حقايق غير ذهنى مطلق و قائم به ذات هستند و ادراك آنها جز به نيروى عقل صورت نمىپذيرد.
ج) نظريّه معرفت: معرفت ما به مثل نه از طريق تجربه حسّى است و نه از طريق انتزاع معانى كلّى از جزئيّات به وسيله عقل، بلكه به وسيله تذكّر است، زيرا نفس ما قبل از هبوط به عالم خاكى آن صور ازلى را در عالم معنا مشاهده كرده است و با مشاهده جزئيات اين عالم، خاطره مثال يا صورت حقيقى آن در ذهنمان زنده مىشود.
نفس، در فلسفه افلاطون بقا و خلود دارد و بر بقاى آن دلايل زيادى را اقامه كرده است.
——————————————————————
[1] تاريخ فلسفه در جهان اسلام، حنّا الفاخورى، خليل الجر، ترجمه عبد المحمد آيتى، ص 4.
2 تاريخ فلسفه غرب، زير نظر سروپالى راداكريشنان، ترجمه جواد يوسفيان، ص 1.
3 تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ص 14- 15.
4 درآمدى به فلسفه، عبد الحسين نقيبزاده.
5 مجموعه اول- تلويحات، صص 111- 112.
6رنج و غم را حق پى آن آفريد تا بدين ضد خوشدلى آيد پديد
7 ( 3) تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ص 34.
8( 1) تاريخ فلسفه غرب، ج 2؛ تاريخ فلسفه در جهان اسلامى؛ تاريخ فلسفه يونان و روم و فلسفه.
9( 2) تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، حنّا فاخورى، ص 38.
10( 1) تاريخ فلسفه غرب، ج 2؛ تاريخ فلسفه در جهان اسلامى؛ تاريخ فلسفه يونان و روم و فلسفه.
11( 2) تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، حنّا فاخورى، ص 38.
12 ( 3) فلسفه يا پژوهش حقيقت، ترجمه جلال الدين مجتبوى.
13 ( 4)Empedocles
14 ( 1)Xenophox .
15( 2)Aristophoxes .
16( 1)Crete .
[divider style=”normal” top=”20″ bottom=”20″]
تفكر چه چيز است، شيخ محمود جواب مىفرمايد كه:
«تفكر رفتن از باطل سوى حق | بجز و اندر بديدن كل مطلق» |
ببايد دانست ايدك اللّه به طريق مستقيم غير مغضوب كه موجودات ممكنه از روى صورت كه تعين و تشخص خارجى است، باطل و فانى اند. و از روى معنى كه عبارت از حقيقت و ماهيت است، حق باقى، «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ» إ ۳۸ شاهد است. نزد شيخ تفكر عبارت از انتقال است، از ظواهر موجودات ممكنه كه باطل و فانى اند، به بواطن ايشان كه آن حقيقت و ماهيت ايشان است، خواه به طريق ترتيب امور معلومه و خواه بر سبيل كشف و الهام، به حيثيتى كه در ضمن هر فردى از افراد موجودات مشاهده و ملاحظه مطلق تواند كرد، كه مقيد همان مطلق
شرح گلشن راز(ابن تركه)، ص: ۶۱
است، مع قيد آخر.
شيخ چون به طريق خود جواب گفت، اصول و فروع تفكر را به طريق حكما نيز ذكر مىفرمايد، از جهت استيفاى مبحث و استكمال آن.
حكيمان كاندرين كردند تصنيف | چنين گفتند در هنگام تعريف |
كه چون حاصل شود در دل تصور | نخستين نام او باشد تذكر |
و زو چون بگذرى هنگام فكرت | بود نام وى اندر عرف عبرت |
تصور كان بود بهر تدبر | به نزد اهل عقل آمد تفكر |
تصور، حصول صورت شىء است در دل حكيم، آن حصول صورت شىء را در اوّل مرتبه تذكر نام نهاد. و در مرتبه دوّم كه از آن صورت حاصله انتقال كرده مىشود، به معنى آن را عبرت مىگويند، از بهر آنكه عبرت از عبور است، چون از آن صورت حاصله عبور كرده باشد به معنى، در اصطلاح خود حكيم آن را عبرت نام نهاد، و در مرتبه ثالثه تصور، اگر براى تدبر است كه ترتيب امور معلومه باشد، حكيم آن را تفكر مىخواند.
ببايد دانست رزقك اللّه اشرف نصيب و اوفر حظ، كه هر چيز كه در دل و در ذهن درآيد، آن را سه مرتبه است نزد حكيم، و در هر مرتبه در عرف خود نامى نهاد، چنانكه ذكر كرده شد، و تذكر و عبرت و تفكر و در اصطلاح صوفيه پنج مرتبه دارد، و در هر مرتبه نامى نهاده اند، اوّل مرتبه را خاطر اوّل و سبب اوّل و فقر خاطر نيز مىگويند. و در دوّم مرتبه كه نفس محقق شود، اراده مىگويند چنانكه شيخ محى الدين قدس سره مىفرمايد: «فاذا تحقق فى النفس سموه ارادة»، و در مرتبه ثالثه كه حكم به نفى و اثبات كرده مىشود، عزم مىخوانند، و عند التوجه الى الفعل سموه قصدا، و در مرتبه رابعه كه عند التوجه الى الفعل است، قصد مىنامند، و مع الشروع فيه سموه نية، و در مرتبه خامسه كه آن توجه مع شروع است در فعل، آن را نيت مىخوانند. اين است مراتب موجودات ذهنى و عقلى تا به مرتبه وجود خارجى رسيدن.
ز ترتيب تصورهاى معلوم | شود تصديق نامفهوم مفهوم |
مقصود آنكه هر چيز كه در عالم است، در ابتداى حال معلوم نيست، بعضى معلوم است و بعضى نامعلوم. حكما و عقلا قاعده و طريقه اى چند پيدا كرده اند، كه بدان قاعده و طريقه امر نامعلوم را معلوم كنند، به زعم خود، و آن قاعده و طريقه را در چهار شكل ترتيب و تصوير كرده اند[۱]
به هر طرف نگرى صورت مرا بينى إ ۲۲۱ | اگر به خود نگرى يا به سوى آن شر و شور |
[۱] صائن الدين على بن تركه، شرح گلشن راز(ابن تركه)، ۱جلد، نشر آفرينش – تهران، چاپ: اول، ۱۳۷۵.
[۲] عبد الرحمن جامى، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، ۱جلد، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۷۰.
دیدگاهها