آناتومی سر و جمجمه انسان
جمجمه
عبارتست از استخوان سر و آن را بجهت شباهت قحف (كاسه) گويند.
سر مشتمل است بر جمجمه و دماغ و صورت و فكّ اعلى و دو چشم و دو گوش و دهان كه خود شامل زبان و حنك (كام) و دندانها است.
تشريح كاسه سر
فايده مجموع استخوان جمجمه در آن است كه براى مغز، مانند سپرى پوشاننده و نگهدارنده آن در برابر آسيبها و ضربه هاى خارجى می باشد، و فايده (و حكمت) در آفرينش آن از قطعات متعدد و استخوانهاى بيشتر از يكى، در دو گفتار خلاصه مى گردد، گفتار نخست نسبت به خود استخوان جمجمه مىباشد و گفتار دوم نسبت به آنچه در بر دارد.
گفتار نخست به دو فايده تقسيم مىشود:
1. هرگاه آسيبى از شكستگى و عفونت در جزيى از سر عارض گردد، لزوماً همه سر را در بر نمىگيرد ولى اگر استخوان سر يك دست بود، همه آن مورد تهديد قرار مىگرفت.
2. در يك استخوان يك دست، تفاوت در سختى، نرمى، اسفنجى بودن، متراكم بودن، نازكى و ستبرى وجود ندارد در صورتى كه اين تفاوت را استخوان چند قطعه اقتضا مىنمايد (و بدان نياز مىباشد).
گفتار دوم (نسبت به آنچه در بر دارد) فايده اى است كه به واسطه قطعات (شؤون) سامان مىيابد يكى نسبت به خود مغز است و آن ايجاد روزنه و منفذ براى عبور بخارات غليظ كه در سر تحليل مىپذيرد و امكان عبور از خود استخوان حجيم سر را ندارد، و مغز با اين تحلل (از راه اين منافذ) پاكسازى مىگردد، و فايده ديگر نسبت به رشته هاى عصبى
______________________________
(1) طبقه بندى مفاصل نزد جالينوس با شيخ الرئيس كمى متفاوت مىباشد جالينوس مفصل را اتصالى مى داند كه منجر به حركت گردد و به هر پيوندى كه باعث حركت نباشد «لحام» اطلاق مىكند، لذا مفصل موثق (ثابت) را مفصلى مىداند كه حركت واضحى ندارد نه بدون حركت، در طبقه بندى جالينوس به مفصل گوى و حفره نيز اشاره شده است كه يك استخوان حفره دار و سر استخوان ديگر كروى كه در آن حفره جا گرفته و آن را مفصل «مفرق» ناميده است مانند مفصل ران و شانه.
(2) مقصود از قِحف در عربى دو استخوان كاسه سر (يافوخ- آهيانه- پاريتال) مىباشد، هر چند منافع ياد شده شامل همه استخوانهاى سر مىباشد.که از مغز انشعاب مىيابد و در اعضاى سر ريشه گرفته است. در اين دو فايده بين مغز و دو چيز ديگر نيز مشاركت وجود دارد:
1. فايده نسبت به رگها و شريانهاى وارد در سر از طريق اين شؤون (منافذ)؛
2. فايده نسبت به پرده ستبر سنگين كه اجزاى آن به اين شؤون (درزها) چسبيده اند، لذا از مغز جدا بوده و باعث سنگينى آن نمىگردند.
شكل طبيعى استخوان جمجمه كروى مىباشد به خاطر دو خصوصيت و فايده:
1. نسبت به فضاى داخل سر، و آن وسعت بيشتر شكل كروى نسبت به اشكال هندسى ديگر با خط هاى راست مىباشد هرگاه اضلاع آن برابر باشند؛
2. نسبت به خارج سر، زيرا شكل كروى در برابر ضربه هاى خارجى به اندازه اشكال داراى زاويه آسيب پذير نمىباشد.
يادآورى مىكنيم كه شكل سر با كروى بودن متمايل به درازا (بيضى) مىباشد، زيرا رويش گاه رشته هاى عصب در طول سر قرار دارد «1» و بدين وسيله (توسط اعصاب) فشار بر مغز وارد نمىگردد، براى استخوان سر دو برآمدگى در جلو و عقب آن قرار دارد تا از اعصاب فرود آمده به دو سو نگه دارى نمايد. «2»
درزهاى كاسه سر
براى اين شكل سر درزهاى سه گانه واقعى «3» و دو درز دروغين قرار دارد:
1. درز تاجى «4»، اين درز با استخوان پيشانى مشترك بوده (و به صورت كمانى) به آن مفصل شده است «5»؛
______________________________
(1) رويش گاه رشته هاى عصب كه در طول بين مقدم و مؤخر سر هفت عدد و در عرض آن دو عدد مىباشند و به آن ازواج هفت گانه مىگويند و علاوه بر آن بطون سه گانه سر نيز در طول آن قرار دارد.
(2) برآمدگى جلو سر نسبت به عقب آن بزرگتر مىباشد زيرا حواس كه در آنجا قرار دارد به محل بيشترى نياز دارد و در برآمدگى عقب سر تنها نيروى حافظه جاى دارد.
(3) درز حقيقى به درزى گفته مىگردد كه دو استخوان مانند دندانه هاى اره درون هم مفصل شده باشند و درز دروغين به درزى گفته مىگردد كه دو استخوان به يكديگر چسبيده باشند برخى بدان درز قشرى مىگويند.
(4) اكليلى، كرونال (CoronalSuture).
(5) درز اكليلى درست در محل قرار گرفتن تاج در سر مىباشد و دو استخوان يافوخ را با پيشانى پيوند مىدهد و از لابلاى آن بخارات بطن مقدم سر بيرون مىآيد.
2. درز سهمى «1»، اين درز خط راستى در وسط سر مىباشد و سر را به درازا به دو نيمه تقسيم مىنمايد، به اين درز به تنهايى درز سهمى و به اعتبار پيوند آن با درز تاجى، درز سفّودى «2» اطلاق مىكنند و (در اين هنگام) شكل آن مانند كمانى كه در وسط آن خط راستى كشيده شده (ديده مىشود «3»؛
3. درز لامى «4»، اين درز بين استخوان سر (آهيانه) از پشت و قاعده آن (استخوان وتدى) مشترك مىباشد و آن به صورت زاويه اى «5» است كه نقطه آن بر انتهاى درز سهمى قرار دارد، و از آن جهت درز لامى ناميده مىشود كه شبيه لام در كتابت يونانى مىباشد، اين درز به ضميمه دو درز پيشين به صورت (؟ مىباشد. «6»
دو درز دروغين در طول سر و دو طرف درز سهمى و به موازات آن كشيده شده، اين دو بطور كامل در استخوان سر فرو نرفته، لذا آن دو را درز قشرى (پوستى) مى نامند، هرگاه اين دو درز با سه درز حقيقى پيشين پيوند داده شود اين شكل (؟ به وجود مىآيد.
اشكال غير طبيعى سر
شكل سر به صورت غير طبيعى سه گونه مىباشد:
1. جلوى سر برآمدگى نداشته باشد در نتيجه فاقد درز تاجى مىگردد «7»؛
2. عقب سر برآمدگى نداشته باشد در نتيجه فاقد درز لامى مىگردد «8»؛
3. جلو و عقب سر هر دو برآمدگى نداشته باشد، لذا به صورت كروى (توپى) كه در طول و عرض برابر است، مىگردد.
______________________________
(1) تيرى، ساژيتال (SagittalSuture).
(2) سفّود، سيخ كباب را مىگويند كه در وسط كباب داخل مىشود.
(3) بيشتر بخارات سر از اين درز خارج مىشود.
(4) لامبدوئيد (LambdoidSuture).
(5) به صورت زاويه حاده، كه انتهاى دو ضلع وسعت بيشترى دارد زيرا محل استقرار بصل نخاع مىباشد.
(6) تحليل بخارات از اين درز بسيار ناچيز مىباشد؛ زيرا بخار ميل به تصاعد دارد و اين درز به سمت پايين كشيده مىگردد.
فاضل طبيبان، جالينوس گويد: اين شكل از سر (يعنى كروى) چون تمام جوانب در آن برابر است، عدل در آفرينش اقتضا مىكند، درزها در آن به صورت مساوى بوده باشند، لذا در شكل طبيعى سر در طول يك درز (سهمى) و در عرض آن دو درز (تاجى و لامى) وجود دارد، ولى در اين شكل در طول يك درز و در عرض نيز يك درز مىباشد؛ بنا بر اين درز عرضى درست در وسط عرضِ سر از گوش تا گوش كشيده شده، چنان كه درز طولى نيز درست در وسط طولِ سر، آن را قطع مىنمايد.
فاضل ياد شده در ادامه گويد: امكان ندارد براى سر، شكل چهارمى از اشكال غير طبيعى تصور نمود، مثلًا طول سر كمتر از عرض آن باشد، زيرا در اين صورت از بطنهاى مغز يا جرم آن چيزى كاسته مىگردد كه اين امر مخل حيات و مانعى براى درستى تركيب سر مىباشد، بنا بر اين جالينوس نظريه پيشواى طبيبان بقراط را درست انگاشته كه براى سر فقط چهار شكل مىدانسته است (يك شكل طبيعى و سه شكل غير طبيعى).
جمجمه
يعنى كاسه سر پس آن مركب است از هفت استخوان ليكن چهار مانند چو ديوارى اند و يك مانند قاعده است يعنى سطح سفلى است و باقى دو كه مركب است از آن قحف يعنى پوشش سر كه سقف بر ديوار است و بعضى از آن مشبك شده اند يكديگر بدوزد كه مىگويند آن را شبون و اين كل استخوان مسمى اند بقبائل الرّاس
جمجمه
فَهي مُرَكَّبَةٌ من سَبعَةِ أعظُمٍ: أربَعَةٌ كَالجُدرانِ، و واحِدَةٌ كَالقاعِدَةِ، و الباقِيانِ «1» يَتَألَّفُ منهما القِحفُ. و بَعضُهَا مَثقُوبٌ «2» إلى بَعضٍ آخَرَ «3» بِدُرُوزٍ يُقالُ لها «الشُّئُونُ».
و هذه العِظامُ تُسَمَّي «قَبائِلَ الرَّأسِ».
اين عضو داراى هفت استخوان است كه چهار استخوان بسان ديوارند و يكى بسان پايه، و دو ديگر كاسه سر را پديد آوردهاند و به وسيله درزهايى به نام «شئون» به هم متصل شدهاند.
به مجموع استخوانهاى سر «قبائل الرأس» مىگويند.
جمجمه «1»:
به مذهب اصحّ مخلوق است از هفت عظم؛ «2» چهار به منزله جدران و يكى به منزله سطح كه آن را قاعده دماغ و وتدى «3» خوانند و دو به منزله سقف كه آن را قحف «4» خوانند «5» و جدران يمين و يسار را حجرى خوانند به واسطه صلابت؛ و آنچه به پيش سر افتاده آن «6» را جبهه «7» گويند «8» و آنچه بر خلف افتاده قمحدوه «9» خوانند «10»؛ و چون در عدد استخوان سر خلاف «11» بود «12» قيد به مذهب اصحّ كرديم؛ چه، پيش بعضى يازده است:
______________________________
(1). جمجمه-Skull .
(2). استخوانهاى كاسه سر (كالواريا)، هشت تا هستند كه چهار عدد فرد و ميانى، و دو عدد زوج و طرفى مىباشند. استخوانهاى فرد عبارتند از فرونتال (پيشانى)Frontal ، اتموئيد (پرويزنى)،Ethmoid ، اسفنوئيد (شب پرهاى)Sphenoid ، اوكسيپيتال (پس سرى)Occipital . استخوانهاى زوج عبارتند از: تمپورال (گيجگاهى)Temporal ، پاريتال (آهيانهاى)Parietal . (استخوانشناسى، دكتر بهرام الهى، ص 163؛ و نيز، ر. ك:
استخوانشناسى، دكتر كيهانى، صص 157- 158).
(3). استخوان وتدى: استخوان قاعده دماغ كه همه استخوانها بروى نهاده شده است و ما بين مصفاة و قمحدوه و استخوانهاى صدغ واقع شده. (ناظم الأطبّاء، ذيل «وتدى».)؛ و اصطلاح علمى آن» Sphenoide «يا استخوان شبپره (خفّاشى) است.
(ر ك: استخوانشناسى، دكتر كيهانى، صص 178- 179).
جدران يمين و يسار كه حجريان «1» خوانند و جدار مقدم كه آن عظم جبهه است دو عدد و جدار مؤخّر دو عدد و عظام صدغ چهار و عظام وتدى دو عدد؛ و بعضى برآنند كه بعد از «2» عظم يافوخ «3» ده است و بعضى گويند كه نه است «4» و آن عبارت از جدران اربعه است و عظام صدغ «5» و عظم وتدى؛ و سر طبيعى آن است كه او را نتوّ «6» مقدّم و «7» مؤخّر باشد و در او پنج درز موجود بود: سه حقيقى و دو كاذب «8»؛ و دروز را شؤون «9» و قبايل خوانند و بعضى قبايل بر استخوان سر اطلاق كنند؛ و سر غير طبيعى آن است كه يكى از دو نتوّ نداشته باشد. پس استخوان سر طبيعى آن است كه مستدير الشّكل بود «10» و مايل به طول كه از شأن او محافظت دماغ است و
______________________________
(1). ج: حجران؛ ط: محربان.
(2). ط: عدد.
(3). يافوخ: نرمه سر كه در حالت شيرخوارگى متحرّك باشد و آن را جاندانه كودك نيز گويند. به هندى «تالو» نامند. (آنندراج)؛ امروزه يافوخ جزو استخوان پيشانى محسوب مىشود و بدان» FrontaL «گويند. (ر ك: استخوانشناسى، دكتر بهرام الهى، ص 168).
(4). س، ن، ل، ط، ج:- است.
(5). عظام صدغ: ميان گوشه ابرو و گوش است و آن را شقيقه يا كلالك نيز گويند. (لغتنامه، ذيل «صدغ»)؛ اصطلاح آن» Temporl «است و مطلق شقيقه را» Temporal «است و مطلق شقيقه را» TempLe «گويند.
(6). نتوّ: برآمدگى. (لغتنامه)؛ در طبّ امروز نتوّ مقدّم (برآمدگى پيشانى) راFrontal «» Eminences و نتوّ مؤخّر (برآمدگى پسسرى) را» occipital «مىنامند. (ر ك:
استخوانشناسى، دكتر بهرام الهى، ص 239).
(7). ط: در.
(8). درزهاى حقيقى عبارتند از:
Lambdoid Suture; Sagittal Suture; Coronal Suture
؛ و درزهاى كاذب كه به موازاى درز سهمى در طرفين جمجمه قرار دارند،» Tempral Lines «ناميده مىشوند. (ر ك: استخوانشناسى، دكتر بهرام الهى، صص 240- 252؛ و نيز: آيينه وجود، ص 2).
(9). ش: ستون؛ ج: شيور.
(10). ج، ط: باشد.
آنچه نزديك اوست؛ و استدارات او بنا بر دو امر است:
يكى نظر با «1» داخل، و آنچنان بود كه تا «2» مغز را جايى وسيع و محلّى تمام بود و هيچ شك نيست كه شكل كروى «3» اوسع است از مرّبع، هرگاه كه مساوى باشند در اضلاع و در كتب هندسه اين معنى مقرّر و مدلّل است.
دوم نظر با خارج است، بنا بر آنكه شكل كروى از آفات مصونتر از مربّع است؛ و در تعدّد عظام «4» فوايد است: اوّل آنكه چون بخارات ميل به اعلاى بدن دارد كثرت ممرّ مطلوب بود، و ديگر آنكه چون آفتى به قطعه اى رسد مخصوص بدو باشد و اين دو «5» فايده در جايى كه تعدّد باشد ملاحظه «6» توان كرد، چنانكه در فكّ اعلى؛ و ديگر از فوايد آنكه اختلافات در او «7» مطلوب است، به جهت آنكه بعضى متخلخل مىبايد و بعضى صلب و از آن جهت مايل به طول است كه اعصاب دماغى به طول موضوع است.
دروز:
و «8» دروز سر طبيعى كه گفتيم، پنج است: آنچه بر پيش «9» افتاده آن را اكليلى «10» خوانند؛ بنا بر آنكه محلّ انتهاى كلاه است و تاج «11» يا «12» بر شكل او واقع است، و درز دوم را سهمى «13» گويند، و آن درزى است مستقيم كه منصّف سر است در طول و او «14» را از آن جهت سهمى گويند كه
______________________________
(1). ش:- با.
(2). ج، ل، ش:- تا.
(3). ل، ط: كوى.
(4). ج، ل، ش:+ او.
(5). ش:- دو.
(6). ج: ملاحظه تعدّد باشد.
(7). ط: درز.
(8). ج، ل، ش: و در او.
(9). ط:+ سر.
(10). س، ج: اكليل؛ درز اكليلى (تاجى) يا درز پيشانى آهيانهاى همان» Coronal Suture «است.
(11). س، ل:- و تاج.
(12). ش:- يا.
(13). درز سهمى-Sagittal Suture .
(14). ش:- و؛ ل: آن.
مشابه تير است در كمان؛ و هرگاه كه انضمام سهمى با اكليلى ملاحظه كنند او «1» را سفودى گويند منسوب به سفود كه آن آلت گوشت بريان كردن است؛ و درز سيم را لامى خوانند «2»، بنا بر آنكه مشابه لام است در خط يونانى «3» و بر شكل «4» دال است در خط عربى؛ و درزان كاذبان «5» كه آن «6» را قشرين خوانند «7»، دو درزند كه در مى روند در جانب طول موازى درز سهمى از يمين و يسار؛ در اين شكل مجموع ظاهر است:
______________________________
(1). ج: آن.
(2). ط: گويند؛ درزلامى-Lambdoid Suture .
(3). شكل لام يا به قول شيخ ابو على سينا «لاندا» يونانى به صورت () است كه به درز لامى معروف است در علم تشريح. (ر ك: قانون، ج 1، ص 57).
(4). ش: مشابه.
(5). درزان كاذبان (دو درز كاذب در طرفين سر)-Tempora Lines .
(6). ط: ايشان؛ ج، ل، ش:- آن را.
(7). ج، ل، ش:+ ايشان
قحف: واقع است در طاق و طرفين جمجمه و آن را دو سطح و چهار كنار و چهار زاويه است..
جمجمه:
بدان كه جمجمه عبارت از كاسه سر است. و آن، مركّب از هفت استخوان است:
چهار استخوان از چهار طرف به منزله جُدران و ديوارهاى آن [كه]؛ از هر طرف يك عدد ايستاده [است]. و اينها صُلب مىباشند؛ براى [تحملِ] وقوع صدمات و سقطاتِ بسيار بر آنها؛ خصوص استخوان عقب، و اين [استخوان] اندك بر آمده است: و [اول]، استخوان پيش سر را «جبهه» و به فارسى، «پيشانى» نامند.
و [دوم] استخوان عقب را كه وسط آن اندك غاير و دو طرف آن اندك بر آمده به جانب بيرون [است و] «قَمَحْدُوَه» [نام دارد]. به فتح قاف و ميم و سكون حاء و ضمّدال مهملتين و فتح واو و ها در آخر. و [سوم و چهارم] استخوان دو طرف كه در آنها سوراخ گوش واقع است [و] «حَجَرَتَين» نامند؛ به جهت آن كه در صلابت شباهت به حجر دارد.
[پنجم]، و يك استخوان [است] كه در زير آن چهار [استخوان] مفروش و به منزله قاعده آن است [و] «وَتَدى» نامند.
فايده صلابت آن، آن است كه استقرار جدران بر آن به استحكام باشد. و نيز جهت آن كه چون دائم فضول دماغى از فوق و صعود ابخره بدنيه از تحت بدان مىرسد، متأذّى و متضرّر نگردد. و در آن ثُقبهاى است از اعلاى حَنَك [و] تا به دهان كشيده [شده]. و فكّ اعلى در آن استخوان وتدى مركوز است.
[ششم و هفتم]، دو استخوان ديگر بر بالاى آن چهار استخوان [است]، كه به منزله سرپوش است [و]، آن را «قِحف» نامند- به كسر قاف و سكون حاء مهمله و فا- و «يافوخ» نيز.
و اين دو استخوان در طول واقع اند؛ يكى يمين و يكى يسار، و به شئون چند و پنج «1» درز باهم اتّصال يافته اند. و شئون آنها- يعنى دندانه آن هر دو- نه چون دندانه ارّه و نه مانند انگشتان كه دندانه يك ارّه در ارّه ديگر و يا آن كه انگشتان در بين انگشتان ديگر قرار گرفته باشند كه سر دندانها باريكتر از بيخ آنها و يا مساوى باشند، بلكه سر دندانها عريضتر از بيخ آنهاست؛ بدين شكل: 12 م 161 م 1 م 1 م 61 م 61 «2»؛ جهت استحكام تمام كه به زودى و به اندك بخارى و صدمه از هم جدا نگردند.
در كثرت و قلّت و تعداد شئون و بلندى و كوتاهى آنها، اشخاص مختلف اند. و در بعضى بسيار بلندتر و در بعضى كم تر و كوتاهتر. و كثرت آنها، باعث اندفاع و تحليل ابخره و ادخنه و رياح و فضول متولّده مجتمعه در دماغ است و موجب صفاى ذهن و ذكاى حواس و نقاى ارواح و تقويت قواى دماغيه است.
و اين دو استخوان، نسبت به استخوانهاى ديگر جمجمه نرم تراند؛ به جهت همان فوايد مذكوره.
از دروز پنجگانه آن، سه حقيقى و دو غير حقيقى اند.
از حقيقيه: يكى، كه در پيش سر است و محّل اتّصال يافوخ با استخوان جبهه و منحنى اكليلى شكل قوسى است و آن را «اكليلى و قوسى» نامند. اكليلى، به جهت مشابهت به اكليل- كه به فارسى «تاج» نامند- و نيز به جهت مناسبت آن، كه موضع وضع اكليل است در سر؛ زيرا كه اكليل را در پيش سر مىگذارند، و قوسى به جهت شكل آن به كمان؛ بدين شكل:
و دوم، كه در وسط سر است، محل اتّصال آن هر دو استخوان با هم و از پيش سر تا آخر راست رفته [و] «مستقيم» و «سهمى» نامند؛ به جهت آن كه گويا تيرى است در ميان كمان گذاشته. و آن را «سَفُّودى»- به فتح سين مهمله و ضمّفاء مشدّده و سكون واو و كسر دال مهمله و ياء نسبت- نيز گويند؛ به جهت مشابهت آن به سيخ كباب- كه
______________________________
(1). الف: بيخ.
(2). ب: 12 م 1 ع 1 م 1 م 1 م 1 و م 61.
اسم سَفّود است- كه سيخى است كه يك طرف آن هلالى شكل مىباشد؛ بدين شكل:
و درز سوم، محل اتّصال يافوخ به قَمَحدُوَه [است] و اين را «لامى» نامند به يونانى؛ زيرا كه لام به خطّ يونانى به شكل دال است. و اين پيوسته به طرفِ ديگرِ درز سهمى است؛ بدين شكل:
دو درز غير حقيقى را «قشرى» و «كاذب» نامند؛ به جهت آن كه خوب ظاهر نيست و شئون و دندانه دار نيست كه شئون و دندانه يكى در ديگرى خوب قرار يافته باشد، بلكه در قشر بالاى استخوان واقع است و مانند درز مى نمايد و محاذى سهمى؛ يكى در يمين، محل اتّصال يافوخ به حَجَرى. و يكى به يسار نيز و محل اتّصال آن هر دو؛ بدين شكل:
و اين استخوانهاى هفت گانه را «قبايل الرأس» نامند.
و فايده قشرى، تمكّن و اقتدار بر انفتاح به سبب كثرت ابخره و ادخنه و رياح دماغي هاى است؛ نه از جهت زيادتى و نقصانِ بطون آن؛ به خلاف درز اكليلى و لامى و فقدان هر يك از آنها؛ مثلًا: از فقدان اكليلى قحف، بايد كه منتهى گردد به استخوان فكّ، و از فقدان لامى بايد كه منتهى شود به جائى كه قمحدوه منتهى گشته و نيز بعضى از آن دروز در بعضى اشخاص به اعتبار هيأت سر ايشان مختلف مىگردند در شكل به خلاف درز سهمى و قشرى.
از جمله فوايد تعداد استخوانهاى آن، آن است كه چون دماغ عضوى است رئيس، [بنا بر اين] حصار و حافظ و جُنّه و پناه آن بايد كه قوى باشد و مستحكم؛ تا از آفات داخليه و خارجيه در امّان باشد، و لهذا مركّب از چند استخوان گشته؛ زيرا كه عضوِ مركّب، قوىتر و مستحكم تر مىباشد از عضو مفرد.
و ديگر آن كه اگر آفتى به بعضى رسد، بعض ديگر محفوظ ماند.
استخوان
تعريف:
استخوان، قسمت صلب و سختى كه در بدن حيوانات استخوان دار است (فر)VERTEBRES و محل اتكاى عضلات و مخاطها و ديگر قسمتهاى نرم بدن است.
استخوانها از سلولهايى به نام استئوبلاست (فر)OSTEOBLASTE به وجود آمدهاند كه اين سلولها ترشح ماده آهكى نسبتا سختى مىكنند كه فضاى بين سلولها را مىگيرد و موجب سختى استخوان مىگردد. «1»
بدن، اندام و اسكلت انسان از استخوان است و حركت و تعادل آدمى بر مبناى وجود استخوانها و مفاصل است و اگر استخوانها وجود نداشت، انسان قادر به حركت نبود.
استخوان انواع سخت، قوى و خفيف دارد و تمامى عضلات و بافتها به آن مرتبط است.
استخوان بدن انسان را در مقابل آفات مصون نگه مىدارد، مثلا استخوان جمجمه مغز آدمى را، ستون فقرات مغز حرام را و استخوان سينه ريه، جگر، دل و بقيه اعضاى داخلى را محفوظ نگه مىدارد.
در روايت آمده است كه در بدن انسان 213 قطعه استخوان وجود دارد و شيخ الرئيس و جالينوس گفته اند 248 قطعه استخوان وجود دارد و لكن پزشكان امروزى 226 فقره استخوان ذكر نموده اند.
در ساخت استخوان 31 آن از مواد شافى تشكيل شده است. اگر در يك ظرف شيشه اى در تيزاب نمك يا تيزاب شوره استخوان را بخيسانند، نرم و لطيف مىگردد و اگر استخوان را در فضاى آزاد بسوزانند، مواد شافى آن سوخته و فقط ماده خاكى سفيد رنگى باقى مىماند.
رنگ استخوان كمى نيلگون و بعضى از انواع آن سفيد و بى مزه است. «1»
مصرف زياد استخوان باعث خشكى در بدن مىشود و مصلحش روغن و عسل است. «2
در رساله جابر بن حيان در باره استخوان مطلبى آمده است كه در اين جا به طور مختصر تحقيق مىشود.
استخوان نافع: لاغرى، ضعف، كمبود ويتامين و مواد معدنى، صرع، ضعف باه، خون دماغ، سردرد، اسهال و خونريزى است.
استخوان داراى ويتامينD ، ژلاتين، كلسيم و … است و مقدار خوراك آن تا 4 گرم است.
اسم:
استخوان را به انگليسى «3»BONE و به عربى عظم «4»، به يونانى سمولونوس، به رومى سپتون، به سريانى كرما، به تركى سموك، به هندى هدى و هار «5» و به سانسكريت اسهى مىگويند. «6»
مزاج:
مزاج استخوان در درجه دوم سرد و در اول درجه سوم خشك و سوخته آن در آخر درجه سوم خشك است.
دیدگاهها