کتاب بی سر نامه
کتاب بیسر نامه منظومهای عرفانی منسوب به محمد عطار نیشابوری نویسنده و شاعر صوفی مشرب ایرانی در ۲۱۴ بیت، شامل مقدمهای کوتاه و هشت بند و خاتمه، سروده شده است.
درباره نویسنده
فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری معروف به شیخ عطّار نیشابوری یکی از عارفان، صوفیان و شاعران ایرانی بزرگ و بلند آوازه ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم است.
گوینده خود را سالکی میداند که پس از طی طریق و پیروی از دستورات رسول اکرم، «عطّاریاش» بدل گشته و یکسره «حق» شده است.مضمون کلی بی سرنامه وحدت وجودی است که به بیانی خام در آن آمده است.
عطار در سال ۵۴۰ هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در نیشابور چشم به جهان گشود و در ۶۱۸ هجری در زمان حملهٔ مغول به قتل رسید
عبدالحسین زرینکوب در کتاب «با کاروان حله» درباره عطار نیشابوری به بیان افسانههایی میپردازد که به آغاز و پایان زندگی این شاعر عارف مربوط است.
افسانهها می گویند در کشتار عام نیشابور شیخ فریدالدین عطار که پیری ضعیف بود به دست مغول اسیر افتاد. مغول وی را پیش انداخت و همراه برد.
در راه مریدی شیخ را شناخت، پیش آمد و از مغول درخواست تا چندین سیم از وی بستاند و شیخ را به وی بخشد. اما شیخ رو به مغول کرد و گفت که بهای من نه این است.
مغول پیشنهاد مرید نیشابوری را نپذیرفت و شیخ را همچنان چون اسیر پیش راند. اندکی بعد یک تن از آشنایان شیخ را شناخت، پیش آمد و از مغول درخواست تا چندین زر از وی بستاند و شیخ را به وی بخشد. شیخ باز رو به مغول کرد و گفت که بهای من این نیست.
مغول نیز که میپنداشت شیخ را به بهای گزاف از وی بازخواهند خرید نپذیرفت و همچنان با شیخ به راه افتاد.
در نیمه راه روستاییای پیش آمد که خر خویش را میراند، شیخ را بشناخت و از مغول درخواست تا وی را رها کند. مغول از وی پرسید که در ازای آن چه خواهد داد و روستایی گفت یک توبره کاه. اینجا شیخ رو به مغول کرد و گفت بفروش که بهای من این است.
مغول برآشفت شمشیر کشید و در دم شیخ را هلاک کرد.
اما شیخ که تیغ مغول سرش را به خاک افکند بود خم شد، سر خویش برگرفت و بر گردن نهاد، پس از آن در حالی که یک منظومه کوتاه خویش – کتاب بیسرنامه – را میسرود در برابر چشم حیران مغول راه خویش در پیش گرفت و وقتی منظومه را به پایان آورد ایستاد و همانجا افتاد و جان داد…
در بخشی از کتاب می خوانیم
سر بىسرنامه را پيدا كنم | عاشقان را در جهان شيدا كنم | |
صد هزاران خلق حيران ماندهاند | اندرين ره نوح گريان ماندهاند | |
صد هزاران عارفان در گفتگو | اندرين ره لوح دل در شستوشو | |
عاشقان آتش زنند در هر دو كون | تا رهى زين نقشهاى لون لون | |
نقشها را جمله در آتش بسوز | بعد از آن شمع وصالش برفروز | |
چون نماند نقشها اندر نهان | آن زمان نقاش را بينى عيان | |
با تو گويم سر اسرار نهان | اى برادر نقش را نقاش دان | |
هنوز بررسیای ثبت نشده است.