کتاب مقامات عارفان و آئینه بینایان
[real3dflipbook id=’24’]
در بخشی از کتاب مقامات عارفان می خوانیم :
آفرينش آدمى بتصادف و بيهوده نيست كه تا خود را آوازه و هيچكاره پندارد، و اين زندگانى سپنج را مانند خزنده ها سر به آشيانه تنك گيتى كشيده، و نتواند خود را از تنگناى عالم ماده و عناصر بيرون كشيده با عالم فراخ ملكوت ارتباط پيدا كند.
من به خود نامدم اينجا كه به خود باز روم | آنكه آورد مرا باز برد در وطنم |
اين موجود شگرف و شاهكار خلقت همتى دارد، كه سر به آرايش عاريت و رنگهاى بوقلمون طبيعت، فرونياورد، و خود را فريفته جهان ناپايدار، كه سودى براى آدمى جز رنج و بىآرامى ندارد نسازد و بگويد:
من آن سيمرغ بلندپروازى هستم كه فضاى پهناور جهان گنجايش پرواز مرا ندارد؛ و شاهبازى هستم كه نشيمنم جز ساعد پادشاه نيست، اگر دانه هاى آلوده سرگين طبيعت مرا بفريبد گنجشگى باشم، و اگر دلم به منجلاب پست گرايد كركسى باشم. لاشه خوار نيستم كه به استخوان پوسيده نشينم، جغد نيستم كه ويرانهاى را براى خود مسكن گزينم! و بقول عارف شيراز:
طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق | كه درين دامگه حادثه چون افتادم |
طوطياى هستم كه توشه ام از نيستان حقايق
و آبشخورم سرچشمه زندگانى جاويد است اوج پروازم از ديدگان ناپديد. كودك نيستم كه فرفره رنگين جهان فريبم دهد، شاهباز بلندنظرى هستم كه توسن خرد در
روش به آهسته ترين تكاپوى من نرسد، و خيال لاف همسرى با من نزند اريكه و تخت كامروائيم فراز عالم قدسى گذاشته شده، نهايت پرواز خيال، آغاز آرمان من است، سرانجام آمالم بيرون از دو جهان، گردشگاهم جهان بىمنتها، آماجم بيرون از صورت و معنى!!»
دريغا دامگاه علايق، دست و پاى آن هماى قدسى را استوار بسته و چندگاهى او را در چهار ديوار طبيعت محصور داشته است، سروش عشق خواهد كه خاطره هاى ديرين را در صفحه ضمير او به جنبش آورده، و با حرارت شور و شوق او را به جايگاه ارجمند، و موطن اصلى خويش برساند و مانند عارف بزرك حافظ شيرازى او را مخاطب ساخته و بگويد:
كه اى بلندنظر شاهباز سدرهنشين | نشيمن تو نه اين كنج محنتآباد است |
آرى سخنان صاحبدلان
و گفتار دلنشين بزرگان بمانند صفيرى است كه چشم و گوش اين طوطى عرشى را باز نموده و او را از فسونهاى كمينيان آگاه مىسازد، و هرچه زودتر سينه سالك را از پرتو عشق مشتعل ساخته و با قوه آهنين خود او را از چنگال دشمنان نفسانى، و راهزنان شيطانى رهائى مىبخشد.
كلمات قصار عربى و معانى آتشين يگانه عارف بزرك قايل (امسيت كرديّا و اصبحت عربيّا) حضرت بابا طاهر عريان همدانى كه از بزرگان اهل توحيد و معرفت، و وارستگان سلوك راه حقيقت مىباشد،
در اين زمينه بزرگترين شعله ايست كه خس و خار انديشه هاى باطل را آتش زده و پيش پاى رهروان كه راه به جائى نبرده، و در تاريكي هاى طبيعت گمراه ماندهاند چراغ روشنى فراداشته است، كه مىتوانند از نشاني هاى اين مسافت دور و دراز آگاه شده و راه را از چاه، و فراز را از نشيب بشناسند.
هنوز از كانون گفتارش فروغ عشق خدائى تابان است
و در ابيات فارسى او خورشيد حقايق درخشان، شكوفه هاى توحيد و معرفت در گلزار سخنانش شكفته، و دوشيزگان وحدت در پرده كثرات الفاظش نهفته.
دست كوته نظران به دامن گلزارش نرسد، نخستين شرط و رسم فهميدن نكات آن تهى شدن از هستى خويش است، تا ساحت ضمير از انديشه هاى پريشان فروشسته نشود سزاوار تابش انوار حقيقت نتواند برد.
خاطرت كى رقم فيض پذيرد هيهات | مگر از نقش پراكنده ورق ساده كنى |
عارف همدانى خودش در رباعيات فرمايد:
تو كه ناخوانده علم سماوات | تو كه نابرده ره در خرابات | |
تو كه سود و زيان خود ندانى | بياران كى رسى هيهات هيهات |
آرى اين سخنان از امواج اقيانوس حقيقت برخاسته،
و از فزونى و تكلف پيراسته است و خوانى است كه باره آورد معارف آراسته، هركسى از صاحبدلان بقدر حوصله خويش از آن نواله مىبرد. فراگرفتن آن جز استعداد و امداد فيض حق و دستگيرى صاحبدلان دست ندهد: داستان نيست كه با شنيدن آن چندگاهى وقت را مشغول دارند، بلكه همه اينها ثمره كردار است و حقيقت گفتار. من لم يذق لم يدر «تا اين شراب شوق كه را در گلو كنند».
بارى چون سخنان مزبور بلفظ تازى و بصورت كلمات كوتاه از آن بزرك صاحبدل تراويده، و دست فارسىزبانان از ثمره حقايقش كوتاه بود، دانشمند بزرگوار صاحبدل و عارف محقق آقاى حاج ميرزا محسن حالى اردبيلى عماد الفقراء قدس اللّه روحه كه يكى از دانشمندان و بزرگان اهل حال و عرفاى عصر ما بودند، د
امن همت بكمر زده و كلمات عارف همدانى را در زمان حضرت قطب العارفين جناب آقا ميرزا احمد عبد الحى مرتضوى وحيد الاولياء شيرازى مدفن قدس سره، به فارسى ترجمه و شرح نموده بودند،
كه براى راهروان طريق توحيد و معرفت استفاده از حقايق آن سهل و آسان باشد و بازجسته خود را در اين اوراق بيابند، و چون چاپ اين كتاب در حال حيات شارح فراهم نشده بود اينك كه سومين سال درگذشت آن بزرگوار است، چند نفر از ارادتمندان آن حضرت با كسب اجازه قبلى از حضور حضرت ملا ذا السالكين و ملجاء العارفين ابو الفتوح آقاى حاج ميرزا محمد على حب حيدر دام بقائه الشريف اقدام بطبع و نشر اين كتاب نمودند.
مخفى نماند
حضرت بابا طاهر عريان همدانى كه مولاناى رومى صاحب مثنوى در مقدمه مثنوى نسب شيخ حسام الدين چلبى را در مقام شرف و افتخار به او مىرساند و او را از فرزندان آن عارف بزرك مىشمارد باين عبارت:
«المنتسب الى الشّيخ المكرّم بما قال امسيت كرديّا و اصبحت عربيّا قدّس الله روحه و ارواح اخلافه فنعم السّلف و نعم الخلف له نسب القت الشّمس عليه رداءها» از عرفاى بزرك عصر خود بوده و از غلبه جذبه الهى و از لحاظ تجريد و تفريد و عدم الفت وى با مردم زياد مشهور نشده و حتى اغلب تذكرهها هم اسمى از او ذكر نكردهاند و اينكه آيا انتساب وى بكدام يك از سلاسل فقر است؟
در هيچ تذكره و تاريخى ديده نشده و عموما او را از مجذوبان سالكين شمرده، و بنقل رباعيات او اكتفا نموده اند.
قطب العارفين آقاى آقا ميرزا احمد وحيد الاولياء قدس سره
در انهار جاريه نقل مىكند از كتاب راحة الصدور و آية السرور تأليف خواجه نجم الدين ابو بكر راوندى كه در تاريخ 599 هجرى نوشته شده مى گويد:
شنيدم كه چون سلطان طغرل بهمدان آمد در آنوقت در همدان، سه نفر از اوليا و مشايخ بودند: بابا طاهر، و بابا جعفر، و شيع حمشاد كوهكى در محلى اين سه نفر ايستاده بودند نظر سلطان برايشان آمد كوكبه لشكر را بازداشته پياده شد و با وزير ابو نصر اسكندرى پيش ايشان آمد، و دست ايشان را بوسيد بابا طاهر كه شيفته حال بود
بسلطان گفت:
با خلق خدا چه خواهى كرد؛ سلطان گفت: آنچه تو فرمايى، بابا گفت: آن كن كه خدا مىفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» سلطان بگريست و گفت چنين كنم بابا سر ابريقى شكسته كه سالها از آن وضو كرده بود و در انگشت داشت در انگشت سلطان كرد و گفت: مملكت عالم چنين در دست تو كردم بر عدل باش»
و از تعبير مولانا جلال الدين رومى در مقدمه مثنوى در ستايش بابا «1» كه مىفرمايد: «بما قال امسيت كرديّا و اصبحت عربيّا» معلوم مىشود كه زبان تازى را بهآن عارف مجذوب بطور اكتسابى و درسى ياد ندادهاند بلكه بىسابقه آموزش، در سينه دادهاند.
زيرا آنچه از رباعيات فارسى او مفهوم مىشود، اشعار مزبور ساده و بىتكلف سروده شده، و از استعارات و كنايات و محسنات علم بديع و
______________________________
(1) مخفى نماند كه در بين قرن پنجم و ششم هجرى اهل سلوك و تصوف را كه داراى مقام ولايت و صاحب كرامت مىشدهاند جهت تعظيم «بابا» مىناميدهاند مانند بابا حسن ولى سرخابى، بابا افضل كاشانى، و بابا فرج تبريزى، و بابا كمال خجندى كه شمس الدين تبريزى را تربيت نموده و از مريدان شيخ نجم الدين كبرى بوده است و گاهى بنام اخى ناميده مىشدهاند.
عروض كه در اشعار عرفاء قرن هفتم مانند مولاناى رومى و خواجه حافظ بكار رفته، خالى است.
و اگر هم گوينده سخنان كوتاه عربى، همان سراينده رباعيات باشد بدون ترديد زبان تازى بضمير پاكش، بوسيله آموزنده معنوى، تعليم و القاء شده، و بعيد هم نيست زيرا اين سادگى لفظى نشان ژرفى باطن و بزرگى روح گوينده آن است كه مولوى مىفرمايد:
«جهل او مر علمها را اوستاد» |
و خود بابا نيز سادگى را بزرگترين پلّه معرفت مىداند و مىفرمايد:
«خوشا آنون كه هر از پر ندونند» |
زيرا بسا مردان ساده با همان درس عشق الهى كه از دفتر هستى در لوح خاطرشان نقش مىبندد بمقام معرفت حق مىرسند، ولى دانشمندان بوسيله غرور دانش و خودخواهى از نيل بدرجات عاليه عرفان محروم مىمانند.
و چون زبان تازى را بابا بدون آموزش از معلم و مدرسه دريافته، بسجع و قافيه و انتخاب الفاظ عربى روان و مأنوس توجهى نداشته، چنانكه با اندك توجه ببعضى از عبارات عربى اين كتاب معلوم مىشود، و نظر گوينده بزرك بذكر مفاهيم عاليه عرفانى در غالب الفاظ عربى بوده، و در عين حال اشارات دقيقه مراحل سلوك حقيقت و مقامات عرفانى را يكايك مطابق فهم مبتديان و متوسطين و منتهيان در اين كتاب بيان فرموده است.
و اينست آن بارقه درخشان مكاشفه، و معنويات كه در كلمات بابا تجلى نموده، و در يك شب بابا را بمقام تبتّل و فناء رسانده، و پس از استغراق در بحر مكاشفه گوهر حقايق را بزبان تازى به دامن تشنگان زلال حقيقت فروريخته است كه
«عشق را خود صد زبان ديگر است» |
و فرموده: «امسيت كرديا و اصبحت عربيّا» يعنى شبانگاه كردى بيش نبودم، سحرگاهان عارف تازى گو شدم- كه خواجه حافظ مىفرمايد:
دوش وقت سحر از غُصّه نجاتم دادند | و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند |
و چون داشتن استاد و پير طريقت كه در سلسله عرفاء او را ولى و مرشد خوانند شرط اعظم راهروان طريق معرفت است، بقرينه اين كتاب و كلمات عاليه عرفانى عربى كه از قلب پاك او سرزده،
مسلم مىدارد: كه او بىاستاد راهدان و ولى كامل مسافت و منازل سلوك را طى نكرده است زيرا بزرگانى مانند عارف بزرك عين القضاة ميانجى همدانى كتاب عربى بابا را بتازى شرح كرده، و سخنان او در مسائل طريقت و معرفت و حقيقت سند عرفانى قرار گرفته، و از او به بزرگى ياد كردهاند صاحب رياض العارفين تاريخ فوت او را 410 هجرى دانسته است.
شرح كنندگان كلمات عربى بابا طاهر «1» آنچه كه معلوم شده سه نفرند.
1) حضرت عين القضاة همدانى از عرفاى بزرك و مريد شيخ احمد غزالى از اقطاب سلسله عليه معروفيه ذهبيه كبرويه صاحب كتاب تمهيدات «2» (492- 525) شرحى باين كتاب نوشته كه نسخه خطى آن به شماره 468 در فهرست كتابخانه اهدائى آقاى سيد محمد مشكات به دانشگاه موجود است (رجوع شود بفهرست كتب اهدائى آقاى مشكاة)
عين القضاة همدانى در ديباچه بر اين شرح مىگويد: «بشهر همدان كه گذشتم ديدم مردم آنجا شيفته سخنان بابا طاهر همدانى هستند و از من درخواستند شرحى بر آن بنويسم» آنگاه سخنان بابا را جمله بجمله آورده و شرح نموده است.
آغاز كتاب اينست الحمد للّه الواحد الأحد الصّمد- المقدّس ذاته و صفاته عن المشابهة و المماثلة و انجام. و هذا آخر ما اردت من شرح الكلمات على ما سنح لى من فتوح الغيب و ظنّى انّى فيما رميت غرض القائل مصيب و فيما انتميت الى محيى هذه الطّاعة نصيب»
و عارف دانشمند آقاى حاج ميرزا محمد على حكيم شيرازى استاد فلسفه در دانشگاه تهران اظهار مىكردند كه يك نسخه خطى از اين كتاب در نزد ايشان موجود است ولى بنظر نگارنده نرسيده است.
2) مرحوم حاج ملا سلطانعلى گنابادى شرحى عربى و شرحى فارسى بر اين كتاب نوشتهاند كه هر دو در طهران چاپ شده.
3) همين شرح است و بهطورىكه شارح معظم قدس سره در مقدمه نگاشتهاند به هيچيك از شرحها مراجعه نكرده، بلكه با سنن راهروان آنچه از سر و ضمير پاك خود دريافته، همان را در اين اوراق بازگوئى كرده، و در دسترس طالبان گذاشتهاند و اگر درست ملاحظه شود در مطالب
______________________________
(1) متن كلمات قصار عربى بابا طاهر همدانى با 380 دوبيتى او را مجله ارمغان به سال 1306 شمسى در طهران بچاپ رسانده.
(2) كتاب تمهيدات عين القضاة همدانى را آقا ميرزا احمد عبد الحى مرتضوى در سال 1342 قمرى در شيراز با چاپ سنگى بطبع رساندهاند هركس خواهد بكتاب سبع المثانى و ضمايم آن مراجعه نمايد.
دقيق اين كتاب و شرح منازل سلوك، و تفصيل موضوعات، و تطبيق آنها با سه طبقه مبتديان، و متوسطين سالكين، و منتهيان آنچه كه شايسته يك نفر محقق عارف است نهايت تحقيق بكار برده و موشكافى فرموده است و مانند حافظ شيرازى:
در پس آينه طوطى صفتش داشته اند | آنچه استاد ازل گفت بگو مىگويد |
عالم ربانى و عارف صمدانى آقاى حاج ميرزا محسن حالى تخلص اردبيلى ملقب بعماد الفقراء
شارح اين كتاب طيب اللّه رمسه در حدود سال 1288 قمرى هجرى (معروف به سال قحط و مجاعه) در اردبيل متولد و از آغاز جوانى در ظل تربيت والد معظم خود مرحوم ملا حسنعلى خوشنويس بتحصيل كمالات و علوم متداوله عصر پرداخته،
و در علم نحو و صرف و هيئت و رياضيات، و نجوم، و معانى، و بيان، و طب قديم مدتى نزد اساتيد فن به آموزش پرداخته و از جهت حدت ذهن و تيزهوشى، سرآمد اقران خود مىگردد.
آنگاه سطوح فقه و اصول را نزد علماء معروف عصر مانند مرحوم آية اللّه حاج سيد صالح مجتهدحاج سيد مرتضى خلخالى و حاج ميرزا محمد على ابن ميرآخور از شاگردان مرحوم حجة الاسلام شيخ مرتضى انصارى تحصيل نموده و بر اغلب كتب علمى شرح و تعليقات و حواشى نكاشته است و مدتها بتدريس و تدرس اين قبيل علوم مشغول بوده، و فضلاى عصر از خرمن دانش او فيضها برده و استفاده مىنموده اند.
ولى چون همت عالى آن حضرت بعلوم اكتسابى قانع نبوده پيوسته درصدد تحصيل علوم الهى و معرفت يقينى و طالب مردان خدا بوده است تا اينكه توفيق حق دست ايشان را به ذيل ولايت يكى از رجال برگزيده حق آقا ميرزا حسين خان تفرشى متخلص به گمنام قدس سره كه از طرف حضرت آقا ميرزا جلال الدين محمد مجد الاشرف شريفى قطب فقراء سلسله عليه ذهبيه سمت دستگيرى فقراء آن سامان را داشته مىرساند
اندك مدتى در اثر مواظبت بر رياضات شرعيه و عبادات و اذكار باعلا درجه معارف و سلوك رسيده و از طرف قطب وقت ملقب بلقب عماد الفقراء مىگردد.
و پس از رحلت آقاى مجد الاشراف در جناح تربيت حضرت وحيد الاولياء آقا ميرزا احمد عبد الحى مرتضوى (كه در 1334 رحلت فرموده) آرميده و مورد عنايت و توجهات آن بزرك واقع و تربيت سلاك آذربايجان به ايشان مفوض مىگردد،
تا در آذرماه سنه 1333 شمسى شوق زيارت عتبات عاليات گريبانگير آن حضرت شده و پس از مسافرت بشيراز و ديدار دوستان و ادراك حضور كامل عصر بصوب عتبات مسافرت فرموده و طبق پيشگوئى كه خود قبلا از رحلت خود فرموده بود بمحض ورود كربلاى معلا مريض گرديده
شب جمعه پنجم جمادى الاولى 1374 مطابق دهم ديماه 1333 نزديك صبح روح شريفش بروح مواليان خود ملحق و در وادى السلام كربلا دم دروازه نجف مدفون گرديده است و يكى از دوستان آن حضرت ماده تاريخ رحلت آن حضرت را در اين مصرع گفته است
«حالى به بهشت سرمدى شد» |
رحمة اللّه عليه رحمة واسعة
اينك اين شرح مفيد كه يكى از آثار برجسته اين بزرگوار قدس سره در عرفان مىباشد.******
فهرست موضوعات كتاب آئينه بينايان
در شرح كلمات عارف همدان قدس سره باب اول در علم/ ص/ 3
باب دوم در معرفت/ ص/ 18
باب سوم در الهام و فراست/ ص/ 31
باب چهارم در عقل و نفس/ ص/ 33
باب پنجم در دنيا و عقبى/ ص/ 39
باب ششم در رسم و حقيقت/ ص/ 44
باب هفتم در اشاره و وجد/ ص/ 47
باب هشتم در سماع و ذكر و تواجد و وجد/ ص/ 56
باب نهم در غفلت و مشاهده و مراقبه/ ص/ 70
باب دهم در حفظ و اراده و طلب/ ص/ 78
باب يازدهم در نفس و بلاء و اشاره/ ص/ 86
باب دوازدهم در مقامات و زهد و صبر/ ص/ 92
باب سيزدهم در اخلاص و اعتكاف/ ص/ 104
باب چهاردهم در حيرت و سكر و محبت/ ص/ 108
باب پانزدهم در محنت و دعوى و غيرت/ ص/ 116
باب شانزدهم در وقت و جمع و فرق/ ص/ 124
باب هفدهم در مرگ و فنا و وصل و فصل/ ص/ 135
باب هيجدهم در تجرد و عزلت و توحيد/ ص/ 139
باب نوزدهم در تصوف و طريق و استدراج 145
باب بيستم در طرد و طبقات سلوك/ ص/ 152
باب بيست و يكم در تكلم و غربت و تفكر/ ص/ 154
باب بيست و دوم در سوزش و تكلف/ ص/ 157
باب بيست و سوم در اظهار خواطر و تقدير/ ص/ 159
هنوز بررسیای ثبت نشده است.