« تشريح الابدان»
تاليف منصور بن محمد بن الياس شيرازى به زبان فارسى است.
اين كتاب در اصل بدون نام است و نسلهاى بعدى آن را« تشريح بالتصوير» يعنى كالبدشناسى مصور،« تشريح البدن»،« رساله در تشريح بدن انسان» آن ناميدند.( تاريخ پزشكى ايران، ص 374) اين رساله در سال 798 ق به اتمام رسيد و به امير زاده پير محمد بهادر خان تقديم شده است.
مؤلف انگيزه اش را از نگارش اين اثر معرفت انسان دانسته است.( تشريح الابدان، ص 43)
ساختار تشريح الابدان
كتاب مشتمل بر يك مقدمه تحقيقى و متن اثر است. در مقدمه محقق در شرح حال مولف و آثار او، برخى نسخ خطى و شيوه تصحيح كتاب مطالب آمده است. متن كتاب نيز مشتمل بر پنج مقاله و يك خاتمه است.
گزارش محتوا:
علم كالبدشناسى از قديمىترين شاخههاى علم پزشكى است كه از گذشته هاى دور به آن توجه مى شده كه نمونه اين توجه نگارش كتاب تشريح توسط حكيم يونانى جالينوس است. جنين شناسى براى پزشكان آن زمان، مسأله فوق العاده پيچيده اى محسوب مىشد، بنابراين تعجبى ندارد اگر تمام شرحها و توصيفهاى آنان كمى پيچيده است.
نويسنده در حقيقت، مدعى است كه در يك سقط روز ششم، قلب و كبد و مغز قابل تشخيص است ولى جرجانى و بيشتر نويسندگان براى تكميل جنين طبق مراحلى كه در قرآن ذكر شده، سى روز لازم دانسته اند.
جنين شناسان پس از اين مرحله از آنچه اتفاق مى افتاد بى اطلاع بودند. نويسنده قلب را نخستين عضوى مىداند كه متكون مى شود اگرچه اولين عضوى كه كامل مىگردد ناف است.
از مزاياى اين رساله وجود تصاويرى مربوط به هر فصل است. اين تصاوير كالبدشناسى در برخى نسخ خطى موجود از اين كتاب معمولاً از پنج يا شش عكس تشكيل شده اند كه در تاريخ پزشكى به ويژه كالبدشناسى اهميت بسيارى دارد. اين تصاوير يك رشته طرحهايى هستند كه هر كدام يكى از دستگاههاى مهم بدن را نشان مىدهد.
مقدمه نسبتاً مفصل كتاب، شامل يك بحث دينى درباره حكمت خلقت نوع انسان از طرف خداوند و استدلال بر اينكه است كه چه قسمت از اندامهاى بدن اول بار در رحم تشكيل مىشود.
در فصل اول كتاب استخوانها تقريباً به طور مفصل مورد گفتگو قرار مىگيرند و تعداد آنها صرفنظر از استخوانهاى كنجدى و لامى، 248 عدد معرفى مىشود. اين عددى بوده كه كالبدشناسان اسلامى عموماً پذيرفته بوده اند.
نويسنده در فصل دوم به شرح سلسله اعصاب مىپردازد. كالبدشناسان آن زمان اعصاب را چيزى شبيه به سرخرگها و سياهرگها مىشناختند و اين سه را تنها تشكيلاتى مىدانستند كه به شكل پخش و پراكنده در سراسر بدن يافت مىشود؛ از اينرو نتيجه مىگرفتند كه وظايف آنها مىبايستى يكسان باشد و چون وريدها و شريانها كه مجارى توخالى و عامل انتقال جوهر حياتى در بدن هستند، پس نتيجه مىگرفتند كه اعصاب تو خالى بوده و جوهر ذهنى را از مغز به ساير قسمتهاى بدن مىرسانند؛ مثلاً منصور مىنويسد:
« عصبهايى كه پيوندگاه بينايى را در مغز به وجود مىآورند وظيفه آنها انتقال نيروى بينايى است. بقيه اعصاب خالى به نظر نمىرسند ولى حتى از درون اينها هم نيرو عبور مىكند چنانكه آب از درون گل، و روغن از لابلاى بادام مىگذرد. تشريح كلى اعصاب به خوبى بيان شده است. البته اشتباهاتى هم هست ولى اين اشتباهات را فقط كالبدشناسان نسلهاى بعد مىتوانستند تصحيح كنند.»
فصل سوم كتاب درباره عضلات است. در اين زمان عضلات هنوز نامگذارى نشده بود لذا منصور در اينجا به شرح كلى ساختمان يك عضله معرفى اشكال مختلف آن به صورتى كه با چشم غيرمسلح ديده مىشود و ذكر تعداد عضلات اكتفا مىكند. اين قسمت اخير، يعنى تعداد عضلات همواره مورد اشكال كالبدشناسان عرب بوده است كه در تعداد شمارش مجموع عضلات، نظريات مختلفى داده اند. ابن سينا مجموع عضلات را 570 ذكر مىكند و اغلب نظريات هم در حوالى همين عدد است.
فصل چهارم از وريدها و انشعابات آن سخن مىگويد. منصور در اين فصل به طور واضح نظريات ابنسينا را بيان مىكند. ابن سينا وريدها را مشابه شريانها مىداند با اين تفاوت كه از جگر منشأ مىگيرند و بدون ضربان هستند و براى پخش جوهر حياتى از كبد به اندامهاى بدن آفريده شده اند.
منصور به تقليد از ابن سينا عقيده داشت كه وريد شريانى كه امروزه وريد ريوى ناميده مىشود، تعداد آن در هر سمت بدن دو وريد است در حالىكه يك وريد بيش نيست و اين تعدد به خاطر مضاعف بودن وظايف آنهاست. يعنى بايد به منظور تغذيه هم خون را به قلب و هم به ششها منتقل كند. منصور، قلب را سه بطن مىداند و بطن كوچك مركزى قلب را( كه در حقيقت وجود نداشت) نام دهليز داده است و نيز اظهار مىدارد كه رأس قلب با استخوان مخصوصى محكم مىشود.
فصل پنجم اين رساله درباره شرايين و انواع آن است. وى در اين فصل به انواع سرخرگها و انشعابات آن با ذكر وظايف هر يك پرداخته است. منصور چون اغلب اطباى پيشين عقيده داشت كه اگر چه سرخ رگها حاوى مقدارى خون هستند ولى وظيفه مهم و اصلى آنها انتقال هوا و جوهر حياتى است. ضربان شريانها را وابسته به ضربان قلب مىدانستند و عقيده داشتند كه قلب جدا شده مىتواند مدتى با نظم مخصوص خود بتپد.
مدتها پيش از آن جرجانى بيان كرده بود كه اگر قلب يك حيوان را بلافاصله پس از مرگ آن خارج كنند، در خارخ از بدن مدتى به انقباض و انبساط خود ادامه مىدهد و از اين حقيقت به خوبى چنين نتيجه گرفته بود كه عامل حياتى جداگانه اى در درون قلب موجود است و همان وضع در مورد شرايين هم صادق دانسته بود.
فصل آخر به چيزى كه منصور آن را اعضاى مركب مىنامد اختصاص دارد. بهطور خلاصه منصور در اين فصل از قسمتهايى گفتگو مىكند كه ما آنها را در برابر دستگاهها عضو مىناميم. هر چند كه در برخى موارد نمىتوان اين چنين تمايزى را صادق دانست از جمله اينكه منصور قسمتهاى مختلف تشكيل دهنده دستگاه هاى كليدى و تناسلى را در رديف اعضاى مركب منظور كرده است.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.