رساله وحدت وجود
« رساله وحدت وجود» در راستاى تبيين و نقد كلام صوفيه در مورد وحدت وجود به زبان فارسى در جواب شخص مكرّمى از علامه محمد اسماعيل خواجوئى مبنى بر عقائد صوفيه در مبحث وحدت وجود در قرن دوازدهم هجرى نوشته شده است.
محتوا رساله وحدت وجود
ابتدا مرحوم خواجوئى ظاهر شريعت را صراط مستقيم دانسته قول به وحدت وجود و ديگر آرائى كه به ظاهر با ظواهر شريعت همخوانى ندارند را باطل مىداند وى مدعى است ظاهر شريعت موافق عقل و نقل بوده و ما را به اشتراك وجود مطلق و تباين وجود خاصه رهنمون مىسازد.
مرحوم خواجوئى سپس وارد بيان ادله قائلان به وحدت وجود شده و آنها را ابطال مىكند و ايشان مىفرمايد مهمترين دليل صوفيه در مسله وحدت وجود اين است كه مىگويند وجود واجب الوجود نه در وهم و نه در خارج نمىتواند زائد بر ذاتش باشد و الاّ حقيقتش مجموع عارض و معروض خواهد بود كه در اينصورت حاصلش تركيب ذهنى در وهم و تركيب عينى در خارج خواهد بود.
و اگر يكى از عارض و معروض باشد لازم مى آيد واجب الوجود بالذات در تحقق ذات محتاج به غير باشد و احتياج منافى وجوب وجود است پس وجود عين ذات واجب الوجود خواهد بود در ذهن و در خارج.
پس از اثبات عينيت وجود نيز مىگويد:
اگر اين وجود عين مطلق وجود است كه ثبت المراد و اگر مطلق نيست پس متعيّن است و تعيّن در داخل ذات نمىتواند باشد زيرا تركب واجب محال است.
پس ثابت شد كه واجب الوجود وجودى است مطلق و تعيّن وصفى است عارضى يعنى زوال و عروضش تأثيرى در ذات ندارد و حقيقت وجود متأثر يا متكثر نمىگردد كما اينكه نور با رنگهاى آبگينه رنگى نمى شود و تكثر از آثار زمين است چون نور به زمين رسيده متلون و متكثر گرديده است.
تا اينجا دليل عرفاء بر وحدت وجود بيان شد سپس مرحوم محمد اسماعيل خواجوئى اقدام به ردّ اين دليل مىنمايد كه خلاصه آن به اين ترتيب است.
نخست مىفرمايد چگونه ممكن است تعين واجب الوجود بر قياس وجود عين حقيقت آن باشد در ذهن و در خارج لازم است چنين باشد زيرا اگر تعيّن زائد بر ذات واجب باشد پس بايد معلول غير باشد و محتاج تعيّن يعنى واجب الوجود متعيّن در تعيّن محتاج به غير خواهد بود،
امّا چون واجب الوجود به تعيّن ذاتى متعيّن گرديده است پس معروض ساير تعيّنات بطوريكه با آنها متحد باشد لكن نخواهد بود يعنى وقتى تعين ذاتى با تعين عرضى متحد شود مىگوئيم حتما قبل از اتحاد دوتا بودند پس اگر بعد از اتحاد هر دو موجود يا هر دو معدوم باشند اتحاد نخواهد بود و هركدام از آندو نيز اگر معدوم شود عين ديگرى نخواهد بود و زوال تعين زوال واجب خواهد بود.
مرحوم خواجوئى در رساله وحدت وجود مىنويسد در مقابل اين جواب عقلى صوفيّه پاسخى ندارند و عقل را در اينجا رها كرده و از درجه اعتبار ساقطش مىدانند و سراغ ادعاى كشف و شهود و تمثيل و شعر و غيره مىروند.
وى تمام مراحلى را كه صوفيه براى ديدن حقائق بيان مىكنند را ناتمام دانسته و به اشعارىاز ابو سعيد ابو الخير و شيخ محمود شبسترى اشاره مىكند كه چگونه عقل را كنار گذاشته و سراغ مسائل واهى ديگرى رفتهاند.
ايشان مىفرمايند سخنان قائلين به وحدت اين است كه ذات وحدانى كه همان وجود مطلق است به قيود تعيّنات اعتباريّه در لباس كثرات ظاهر مىشود ولى در حقيقت جز آن ذات وحدانى چيز ديگرى نيست و هرچيزى كه توهم آيد خيالى است.
مرحوم خواجوئى در ادامه براى استشهاد كلام خود به جملاتى از عرفا مراجعه مىكند تا بيانش روشنتر گردد در نهايت مىگويد هذه كلها دعاوى بلا برهان و قياسات بلا قرآن فمن ادّعى منهم ان له عليها برهانا او قياسا جامعا فليأتنابه.
اما با وجود اين عبارات تند مرحوم خواجوئى مىگويد هدف ما اينجا ردّ مدعّا نيست بلكه طرح دعواست
فلذا در چهار فصل صوفيّه و مكتب آنها را مىشناسانيم؛
فصل اوّل
در مورد اولين صوفى و اولين خانقاه صوفيه است وى ابو هاشم صوفى را كه در اصل كوفى بوده و معاصر صوفيان ثورى اولين صوفى معرفى مىكند و اقدامات آنان را در ترك خانه و زندگى و در گوشهاى به عبادت و راز و نياز پرداختن را خلاف شرع بيّن مىداند او اولين خانقاه صوفيّه را در رمله شام و ساخته شده بوسيله امير ترسا بيان مىنمايد.
فصل دوم كتاب رساله وحدت وجود
در تعريف تصوف است كه تعاريف گوناگونى را از شخصيتهاى عرفانى نقل كرده است و در نهايت تعريفى كه مىگويد: المتصوف اتباع الرسول فى الشريعة و الوفاء للّه على الحقيقة را اقرب بهصواب مىداند.
فصل سوم
را مرحوم خواجوئى به تعريف و تحقيق معنى توحيد اختصاص داده و در آنجا ضمن ارائه تعاريفى از توحيد به بيان اسفار چهارگانه متصوفه مىپردازد او سفرها را به اين ترتيب بيان مىنمايد:
1- سير إلى اللّه از منازل نفس به مبداء تجليات صفات و اسماء كه همان دل است.
2- سير فى اللّه كه عبارتست از متصف شدن به صفات حق.
3- ترقى است در جميع صفات احديت.
4- سير باللّه عن اللّه كه مقام بقاء بعد الفناء مىباشد.
ايشان مىگويد صوفيه در تعريف توحيد حتى اسم را نيز راه نداده اند مىگويند لا اسم و لا رسم و لا نعت و لا وصف( له).
علامّه خواجوئى در فصل چهارم
اصناف صوفيّه را بيان مىكند كه عبارتند از دوازده كه طائفه عده اى دنباله رو حدود شرعى اند و راه راست مىپيمايند ولى عده اى دچار ضلالت و گمراهى گرديده اند.
اول- جليسيه كه مىگويند بنده چون به معرفت اشياء رسيد با خدا درست شده و قلم تكليف از او برداشته مىشود.
دوم- اوليائيه كه مىگويند چون بنده به مقام ولايت رسيد با خدا شريك مىشود و اين مقام است بالاتر از مقام نبوت.
سوم- شراخيه كه مواقعى دارند كه در آن قلم تكليف را مرتفع دانسته تمام محرمات را بر خود حلال مىدانند كه مرحوم خواجوئى خون اين دسته را حلال دانسته و كشتنشان را ثواب عظيم مىشمارد.
چهارم- اباحيّه قائل به جبر شده مىگويند ما اختيارى از خود نداريم و خير و شرّ بدست خداوند است امر به معروف باطل و محرمات حلالاند كه اينها را نيز مستوجب لعن مىداند.
پنجم- حاليه كه رقص و سماع و بيهوشى در حالت سماع را حلال مىدانند كه مؤلف اين حرام و غير شرعى مىداند.
ششم- حلوليّه. كسانىاند كه مىگويند بوسيدن و نزديكى با پسران صاحب جمال حلال است و گفتهاند صفتى از صفات الهى در حالت رقص بر ما ظاهر مىگردد.
هفتم- حورانيّه: مىگويند در حال رقص با حوران بهشتى مواقعه مىكنيم و بعد از به هوش آمدن غسل مىكنند.
هشتم- وقوعيه مىگويند شريعت به دليل وقوع است.
نهم- متجاهله: لباس ابريشم و الوان پوشيده لباس طلائى را مباح دانسته مجالس مملوّ از محرمات برپا مىكنند و مىگويند اين كار را به خاطر دفع ريا انجام مىدهيم.
دهم: متكاسليه: كار ايشان ترك كسب و ترك فضل و كمال است با گدايى زندگى مىكنند و كسب و كار را حجاب و حرام مىدانند.
يازدهم: الهاميّه كه از خواندن قرآن و آموختن علم گريزاند.
دوازدهم: شيعيه: مرحوم خواجوئى مىفرمايد اگر مذهب تصوف بر حق باشد صوفيه واقعى اينانند كه اهل فضائل و كمالات و زهد و اطاعت و عبادت و پيروى كامل از دستورات شرع مقدس اسلام مىباشند.
در آخر مىگويد اين شناختى از صوفيه بود در اختيارت گذاشتم تا راه درست را انتخاب بتوانى بكنى
هنوز بررسیای ثبت نشده است.